امیر مهدیامیر مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

دفترچه خاطرات

امیرمهدی اوووووومـــــــــــد

سلام گل پسر عمه  خوبی ؟؟؟ عزیزم امروز بالاخره اومدم تا بعد این مدت دوباره بتونم خاطرات شیرینتو برات بنویسم  توی این مدت اتفاقای زیادی افتاده که مهمترینش اینکه شما گل پسر عمه صاحب یه آبجی ناز شدی به اسم آتنا که خیلی خیلی هم دوستت داره  از امروز 11 روز به تولد 4 سالگیت مونده الان که بزرگتر شدی خیلی هم شر و شیطون تر شدی از مهر امسال قراره بری پیش دبستانی (پیش 1) تابستون امسال هم رفتی کلاس قرآن و چند تا از سوره های قرآن یاد گرفتی  و میخونی همینطور دعای فرج   تو این روزا یه اتفاق بدم برات افتاد که خیلی ناراحت کننده بود  چند شب پیش رفته بودی خونه دوست بابا مجتبی که از روی مبل افتادی و دس...
28 مرداد 1394

چند قدم تا یک سالگی امیر مهدی

سلام خوشکلم خوبی عمه جون ؟ امروز میخام از کارا و حرفاو شیطونیات بنویسم آخه چقد شیطون شدی و اینکه چند ساعت بیشتر تا یک سالگیت نمونده چقد زود این روزای قشنگو گذروندی البته روزای قشنگ تری هم تو راهه وسایل و چیزای مورد علاقه امیرمهدی : گوشی تلفن ، توپ ، ظرفایی که بکوبی بهم و صدابدن ، شیر آب و آب بازی  هندونه عزیزم همونطور که بالا گفتم گوشی تلفن یکی از وسایل مورد علاقه ی تو هستش که هروقت میای خونه مادرجون میری سروقت گوشی و جداکردنت از گوشی کار حضرت فیله !!! توپ زردرنگتم که واست گرفتم و خیلی دوس داری ! یکی دیگه از وسایل و کارایی که دوس داری و  میکنی ، میری سروقت ظرفا و بهم میکوبیشون تا صدابدن البته ...
8 شهريور 1391

نخستین گامها و آب تنیای امیرمهدی

سلام نفس طلای عمه خوبی ؟ نفسی عمه همونطور که خودتم میدونی عاشق آب و آب بازی هستی و وقتی آب میبینی کلی ذوق میکنی روز جمعه هم که اومده بودی خونه مادرجون ، مادرجون حسابی بهت حال داد . اولش بردت جای شیرآب ، آب بازی کردی بعد توی آشپزخونه با یه لگن آب کلی آب بازی کردی و آبارو ریختی روخودت و دوروبر رو به آب انداختی و مادرجون مجبور شد ببردت حموم خلاصه تو حمومم که دیگه حسابی آبتنی کردی و خوش به حالت شد . امیر آقا و راه افتادنش ماشالله چه زود بزرگ شدی انگار همین دیروز بود که به دنیا اومدی حالاهم که راه افتادی زمین و زمانو بهم میریزی مامانی هم که فقط درگیر تو هستش و اصلاً به کاراش نمیرسه همش باید خرابکاریای تورو د...
11 تير 1391

مسافرت امیرمهدی

سلام شیرین عمه خوبی عمه جون ؟ الهی قربون صورت ماهت برم من که  روز دوشنبه 8 اردیبهشت تو و مامانی و بابایی مجتبی پرواز داشتین به سمت مشهد مقدس رفتی و نگفتی دلمون برات تنگ میشه بیمعرفت شدی مارو با دلتنگیا گذاشتی و رفتی مسافرت .  امیر جون دلمون خیلی واست تنگ شده موقع خداحافظی هم که اونقد شیطون و بلا شده بودی که دلمون نمیومد ازت دل بکنیم و لی دیگه چاره ای نبود ساعت 2 پرواز داشتین . انشالله که به تو و مامانی و بابایی خوش بگذره . خیلی خیلی خیلی ... دوس ت دارم نفسم !!! جیگرم روز قبل از اینکه بری مسافرت مث هرروز اومده بودی خونه مادرجون و پدرجون و با توپی که من برات خریده بودم و دوسش داری بازی میکر...
11 خرداد 1391

امیرمهدی و تفریحاتش

سلام عشق عمه خوبی عمه جون ؟ الهی عمه قربونت بره چندوقته خیلی سرم شلوغه وقت نکردم بیام واست پست بذارم تا امروز ، میخام از تفریحاتت بگم که عصرا با مامانی و مادرجون و من و عمه مژی و بقیه میری دهکده المپیک پیاده روی ، البته تو که واسه خودت سرگرمی و بازی میکنی خیلی هم بهت خوش میگذره . به تو که خوش بگذره انگار به ماخوش میگذره!!! اینم عکسای نازی که تو دهکده ازت گرفتم ماه من      فدای پسر خوشکلم بشم که هرچی بزرگتر میشی خوردنی تر و شیطون تر میشی جیگرم روز پنج شنبه 4/3/1390 سالگرد پسرخاله های من و بابایی مجتبی ( شهید محمود و شهید علیرضا ) که سال 1388 تو انفجارمسجد علی ابن...
7 خرداد 1391

مریضی ها و عکسای نوزادی امیرمهدی جون

سلام شیرین عمه خوبی قربونت برم ؟ امروز میخام از مریضی های این چند وقت قبل بگم که همش بیقرار بوی دندونات از یه طرف آفت دهنت از یه طرف سرماخوردگیتم از یه طرف حسابی لاغرشدی الهی عمه فدان بشه که اینقدر مریض بودی ت ازه امروز یکم سرحال اومدی ، تو این چند وقت از بس دکتر رفتیم دیگه خانم دکتر میرکاظمی باهات دوست شده هر دفه میرفتیم بهت بیسکوئیت میداد تو هم اونقد خوشمزه میخوردی که خانم دکتر عاشق بسیکوئیت خوردنت شده بود و میگفت تو بدون نوبت ویزیت بشی راستی عزیز دلم یاد گرفتی دست بزنی دعواکنی عاشق ددرم که هستی فزبونت بره عمه هرکی میخاد بره بیرون زود دنبالش راه میافتی . جیگرم خیلی شیطون و بازیگوش شدی باید یکی با...
18 ارديبهشت 1391

امیر مهدی جون یکی یه دونه خونه ما

سلام عزیز دل عمه عمه جونی این روزا خونه مادرجون حال و هوای دیگه ای داره ، از ساعت ٤ تا ٣٠/٥ روضه است به مدت ٧ روز که ٣ روزش گذشت و امروز که این مطلبو میذارم برات روز چهارمه تو هم هر روز زودتراز همه میای و توی آشپزخونه پیش خانوما میشینی ، البته ناگفته نمونه چندروزی هست یکم بداخلاق شدی یکم ها زیاد نه چون دندونای نازت دارن درمیان البته از پایین ٢ تا از دندونات نیش زدن و تو همش میخای همه رو گاز بگیری قربونت برم ولی بهت حق میدیم خب درد داری نفسم وگرنه پسر خوش اخلاق و نازی هستی و خیلی دوست داشتنی عکسای نازتو که توی روضه گرفتم ازت میذارمشون   خب عمه جونی الهی عمه قربون اون خنده های نازت بشه روز جمعه که روز دوم ...
10 ارديبهشت 1391

یکی یه دونه خونه ما امیر شیطون

سلام عزیزدل عمه روز چهارشنبه 23 فروردین ماه من و شما با مامانی و مادربزرگ ( مادربزرگ بابایی مجتبی ) رفتیم خونه عمه مژده ، اونجا شما 2 تا شیرینی کامل خوردی و بعد شروع به بازی کردن کردی و من و عمه مژی کلی اذییتت کردیم ، عمه مژی آکواریوم بزرگ با ماهیای بزرگ داشتن تو اولش از ماهیا میترسیدی و از ترس سرت می لرزید ، به قولی از دور عاشقشون بودی و از نزدیک می ترسیدی ولی بعد از چند دقیقه برات عادی شد و دیگه نمی ترسیدی خلاصه بعد از یک ساعت که تو کلی بازی و شیطونی کردی رفتیم خونه مادرجون پدرجون . قربونت برم الهی اینجاهم چند تا عکسی که از شیطونیا و بازی کردنت  خونه عمه مژی گرفتم میذارم . ...
28 فروردين 1391